از وصیت نامه شهید سید مهدى رجب بیگى
آنگاه که درون خویش را از خود تهى یافتى و بیرون از خویش راخالى از خدا، قرآن بخوان. آنگاه که در دریاى خروشان زندگى، در چنگال طوفان جهل و ترس اسیر شدى و ساحل صلاح و صلح و کشتى نجات و رهائى را آرزو کردى، قرآن بخوان.
آنگاه که عقلت، احساسات را به بند کشید و فکرت، عشقت را و قوه پیوستن به یزدان با نیروى عرفان را، از دستدادى، قرآن بخوان.
آنگاه که در کوچه باغهاى یاس، حیران و سرگردان، ناامید وپریشان، در جستجوى قطرهاى آب، کشتزار خشک و قحطى زده اندیشهاترا تسلى مىدهى، از دریاى بیکران امید لَختى برگیر و، قرآن بخوان.
آنگاه که مرگ را ختم و معاد را وهم و پندار خود را حتم یافتى، قرآن بخوان.
آنگاه که غرور، وجودت را گرفت و تفاخر، شعورت را و ذلت خویش را عزت یافتى و نخوت خویش را همت، قرآن بخوان.
آنگاه که از فرط جهالت، امانت را از یاد بردى و به خیال سعادت، اسیر ضلالت گشتى، قرآن بخوان.
آنگاه که خود را خدا یافتى، یا خدا را جدا از خود و یکى بودن شرک را توحید پنداشتى و شمع را خورشید، قرآن بخوان.
آنگاه که مرگ خود را دور دیدى و حیات خویش را جاوید یافتى ودنیا و آخرت را جدا از هم و دنیادارى و بهشت را در کنار هم، قرآن بخوان.
آنگاه که از درستى گسستى و بر مرکب سستى نشستى و به پستى پیوستى و در منجلاب تباهى، رهائى را خواستى، قرآن بخوان.
آنگاه که نهایت سعادت را بودن و شهادت را نهایت حیات پنداشتى و ماندن را شرافت و رفتن را ضلالت و شدن را حماقت، قرآن بخوان.
آنگاه که از بیعت با تاریکى و غیبت نور خسته شدى، قرآن بخوان.
آنگاه که نسیان گریبانت را گرفت و عصیان دامانت را و معصیت خویش را معصومیت پنداشتى، قرآن بخوان.
آنگاه که گذشته را حسرت و حال را عسرت و آینده را حیرت احساس کردى، شب قدر را به یاد آور، قرآن بخوان.
آنگاه که در درههاى پستى و زبونى، در جستجوى راهى به سوى قله انسانیت، سنگستان را درمىنوردى و همچون اسیر زندانى دریچههائى را مىجوئى، قرآن بخوان. آنگاه که در دل سیاه شب و در اعماق تاریک ظلمات، شمع وجودت از شور و التهاب مىسوزد و درآرزوى صبح و سپیدى، افق را به امید نظاره فلق مىنگرى تا شاید طلوع فجر را در نیمه شب تماشا کنى، قرآن را باز کن تا در فلق برگهایش و در افق اندیشهات فجر را ببینى، قرآن بخوان.
منبع: مىرویم تا خط امام بماند، زندگینامه و مجموعه مقالات شهیدسید مهدى رجببیگى